سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

سبک نامه یک سمک

یک ماهی آزاد

دریایی ام

 

به عادت همیشگی، قدم زنان راه افتادم، تا دلتنگی هامو، در دریا غرق کنم! چشم ها رو بستم. با نفس های عمیق بوی دریا رو، درونم حبس می کردم. وقتی چشم ها دوباره باز شد، عظمت لایتناهی وارش روبروم بود. و به یکباره همه وجودم، از تمام دلتنگی ها خالی شد. غرقشون کرده بودم!  

خیره به خودش، فکر می کردم، چطور در حالی که در افق، این همه آبی و آرام به نظر می رسه، در ساحل، این چنین تیره و مواجه؟ چرا بلندترین امواج، از آرامترین پهنه، ریشه گرفته؟ 

باز، چشم ها رو بستم. اجازه دادم قطرات افشانه ای دریا که مسافر باد بودند، صورتمو نوازش کنند. از حس نابم، لذت می بردم که موج بلندی، سر تا پامو خیس کرد و منو به زمین برگردوند! مزه شور دریا، چقدر برام شیرین بود! در اوج بی اعتمادی، باز هم به بی کرانگیش، اعتماد داشتم! جلوتر رفتم، تا نصیب بیشتری ببرم..

و اکنون، خیس از دریا، تهی از هر حسی، به بویش آغشته ام..